فدا شدن کسی را. قربان او گردیدن. برخی او گشتن. برخی جان او شدن: نه هر کس پیش میری، بیش میرد بدین سختی غمی در پیش گیرد. نظامی. سرو من خوش میخرامی پیش بالا میرمت ماه من خوش میروی کاندر سراپا میرمت. سعدی. برخی جانت شوم که شمع فلک را پیش بمیرد چراغدان ثریا. سعدی
فدا شدن کسی را. قربان او گردیدن. برخی ِ او گشتن. برخی ِ جان او شدن: نه هر کس پیش میری، بیش میرد بدین سختی غمی در پیش گیرد. نظامی. سرو من خوش میخرامی پیش بالا میرمت ماه من خوش میروی کاندر سراپا میرمت. سعدی. برخی جانت شوم که شمع فلک را پیش بمیرد چراغدان ثریا. سعدی
پی شمردن کسی را، مراقبت اعمال او کردن. حساب عمل و کار او داشتن: بدادو دهش دل توانگر کنید از آزادگی برسر افسر کنید که فرجام هم روزمان بگذرد زمانه پی ما همی بشمرد. فردوسی
پی شمردن کسی را، مراقبت اعمال او کردن. حساب عمل و کار او داشتن: بدادو دهش دل توانگر کنید از آزادگی برسر افسر کنید که فرجام هم روزمان بگذرد زمانه پی ما همی بشمرد. فردوسی
بجلو انداختن. راندن بجانب مقابل. راندن دسته ای از مواشی ودواب و بردن بجانبی که خود میرود. پیش انداختن. بجلو راندن. راندن بطرفی که خود میرود چون پیش کردن سیل احمال و اثقال و کالا و ستور را یا پیش کردن دزدان رمه را و پهلوان شمشیر زن سپاهی دشمن را: هر چه در هندوستان پیل مصاف آرای بود پیش کردی و در آوردی بدشت شابهار. فرخی. و سخت آسان است بر من که این خزانه و فیلان و فوجی قوی از هندوان و از هر دستی پیش کنم و غلام انبوه که دارم با تبع و حاشیت راه سیستان گیرم. (تاریخ بیهقی). بیامد همانگاه داننده مرد زن و گله را پاک در پیش کرد. شمسی (یوسف و زلیخا). ترسم ازین پیشه که پیشت کند رنگ پذیرندۀ خویشت کند. نظامی. باقلا بار کردنت هوس است پیش کن خر که کار زین سپس است. دهخدا. ، بچهارچوب پیوستن جانب وحشی دریکی لتی. بهم آوردن دو لنگۀ در. بستن دو مصراع در. بهم پیوستن دو قسمت در. جفت کردن در. فراز کردن در دو لتی یا یک لتی. بستن در یک لخت. بستن در بی استعانت چفت و قفل: آنجا فرود آمد و فرمود تا درهای شارستان پیش کردند. (تاریخ سیستان). حساب آرزوی خویش کردن بروی دیگران در پیش کردن. نظامی. رقیب منا خیز و درپیش کن تو شو نیز اندیشۀ خویش کن. نظامی. غم خسرو رقیب خویش کرده در دل بر دو عالم پیش کرده. نظامی. ، تقدیم داشت، مقدم داشتن. پیشرو و سالار کردن: بدو گفت گودرز، پرمایه شاه ترا پیش کرد او بدین بر سپاه. فردوسی. رجوع به کلمه پیش درین معنی شود، برابر قرار دادن چون مانعی: غلام مغیره بن شعبه او را سه طعنه بزد. عمر دردناک شد، عبدالرحمن عوف را دست کرد و پیش کرد تا نماز کرد. (تاریخ سیستان)
بجلو انداختن. راندن بجانب مقابل. راندن دسته ای از مواشی ودواب و بردن بجانبی که خود میرود. پیش انداختن. بجلو راندن. راندن بطرفی که خود میرود چون پیش کردن سیل احمال و اثقال و کالا و ستور را یا پیش کردن دزدان رمه را و پهلوان شمشیر زن سپاهی دشمن را: هر چه در هندوستان پیل مصاف آرای بود پیش کردی و در آوردی بدشت شابهار. فرخی. و سخت آسان است بر من که این خزانه و فیلان و فوجی قوی از هندوان و از هر دستی پیش کنم و غلام انبوه که دارم با تبع و حاشیت راه سیستان گیرم. (تاریخ بیهقی). بیامد همانگاه داننده مرد زن و گله را پاک در پیش کرد. شمسی (یوسف و زلیخا). ترسم ازین پیشه که پیشت کند رنگ پذیرندۀ خویشت کند. نظامی. باقلا بار کردنت هوس است پیش کن خر که کار زین سپس است. دهخدا. ، بچهارچوب پیوستن جانب وحشی دریکی لتی. بهم آوردن دو لنگۀ در. بستن دو مصراع در. بهم پیوستن دو قسمت در. جفت کردن در. فراز کردن در دو لتی یا یک لتی. بستن در یک لخت. بستن در بی استعانت چفت و قفل: آنجا فرود آمد و فرمود تا درهای شارستان پیش کردند. (تاریخ سیستان). حساب آرزوی خویش کردن بروی دیگران در پیش کردن. نظامی. رقیب منا خیز و درپیش کن تو شو نیز اندیشۀ خویش کن. نظامی. غم خسرو رقیب خویش کرده در دل بر دو عالم پیش کرده. نظامی. ، تقدیم داشت، مقدم داشتن. پیشرو و سالار کردن: بدو گفت گودرز، پرمایه شاه ترا پیش کرد او بدین بر سپاه. فردوسی. رجوع به کلمه پیش درین معنی شود، برابر قرار دادن چون مانعی: غلام مغیره بن شعبه او را سه طعنه بزد. عمر دردناک شد، عبدالرحمن عوف را دست کرد و پیش کرد تا نماز کرد. (تاریخ سیستان)
فایق شدن. غالب آمدن. غالب شدن. توفیق یافتن به اجراء قصد. نائل شدن بر... کامیاب شدن. بمقصود رسیدن: بنزد جهان داور خویش برد جهان داوری بین که چون پیش برد. نظامی. ، بکرسی نشاندن. مسلم ساختن. پیش بردن حرفی یا کاری. مدلل و مسجل ساختن و استوار گردانیدن آن. بمقصود و هدف رسانیدن آن. انجام دادن آن: اکنون چون فارغ شدم از رفتن لشکرها به هرات و فرو گرفتن حاجب علی قریب و از کارهای دیگر پیش بردن. (تاریخ بیهقی). لشکربی پادشاه کار را پیش نتوانند برد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 67). و هر دو تن این سخن با پرویز بگفتند و او را پیش بردند که صلاح در آن است که هرمز را بکشد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 100). پیک سخن ره بسر خویش برد کس نبرد آنچه سخن پیش برد. نظامی. نشاید در آن داوری پی فشرد که دعوی نشاید درو پیش برد. نظامی. تغیر دهیمش به انکار خویش به انکار نتوان سخن برد پیش. نظامی. او اناالحق گفت و کار از پیش برد. مولوی. نفس و شیطان خواهش خود پیش برد وآن عنایت قهر گشت و خرد و مرد. مولوی. کار را بی کارفرما پیش بردن مشکل است کارفرمائی بمن از غیرت همکار ده. صائب. ، بحضور بردن. بنزدیک بردن: وزآن پس بیامد منوشان گرد خرد یافته جهن را پیش برد. فردوسی. از میکائیل بزاز... درخواست (مانک) تا آن را (قدید را) پیش برد. (تاریخ بیهقی). نامه ها نبشته آمد و نسخت پیش برد، (استاد عبدالغفار) (تاریخ بیهقی) ، جلو بردن. - از پیش بردن، قبلاً بردن. از جلوبردن: شتر دو هزار آنکه از پیش برد همه بردگان از بزرگان و خرد. فردوسی. ، بردن قبل از دیگری. سابق آمدن و سبقت گرفتن در بردن چیزی یا بازیی و جز آن
فایق شدن. غالب آمدن. غالب شدن. توفیق یافتن به اجراء قصد. نائل شدن بر... کامیاب شدن. بمقصود رسیدن: بنزد جهان داور خویش برد جهان داوری بین که چون پیش برد. نظامی. ، بکرسی نشاندن. مسلم ساختن. پیش بردن حرفی یا کاری. مدلل و مسجل ساختن و استوار گردانیدن آن. بمقصود و هدف رسانیدن آن. انجام دادن آن: اکنون چون فارغ شدم از رفتن لشکرها به هرات و فرو گرفتن حاجب علی قریب و از کارهای دیگر پیش بردن. (تاریخ بیهقی). لشکربی پادشاه کار را پیش نتوانند برد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 67). و هر دو تن این سخن با پرویز بگفتند و او را پیش بردند که صلاح در آن است که هرمز را بکشد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 100). پیک سخن ره بسر خویش برد کس نبرد آنچه سخن پیش برد. نظامی. نشاید در آن داوری پی فشرد که دعوی نشاید درو پیش برد. نظامی. تغیر دهیمش به انکار خویش به انکار نتوان سخن برد پیش. نظامی. او اناالحق گفت و کار از پیش برد. مولوی. نفس و شیطان خواهش خود پیش برد وآن عنایت قهر گشت و خرد و مرد. مولوی. کار را بی کارفرما پیش بردن مشکل است کارفرمائی بمن از غیرت همکار ده. صائب. ، بحضور بردن. بنزدیک بردن: وزآن پس بیامد منوشان گرد خرد یافته جهن را پیش برد. فردوسی. از میکائیل بزاز... درخواست (مانک) تا آن را (قدید را) پیش برد. (تاریخ بیهقی). نامه ها نبشته آمد و نسخت پیش برد، (استاد عبدالغفار) (تاریخ بیهقی) ، جلو بردن. - از پیش بردن، قبلاً بردن. از جلوبردن: شتر دو هزار آنکه از پیش برد همه بردگان از بزرگان و خرد. فردوسی. ، بردن قبل از دیگری. سابق آمدن و سبقت گرفتن در بردن چیزی یا بازیی و جز آن
بجلو انداختنراندن بجانب مقابل (مثل راندن مواشی و دواب وامتعه و غیره) : هر چه در هندوستان پیل مصاف آرای بود پیش کردی و در آوردی بدشت شابهار. (فرخی) -2 چهار چوب پیوست جانب خارجی در یک لتی بهم آوردن دو لنگه در بستن فراز کردن: (لیث)، . . بمسجد آدینه شد و
بجلو انداختنراندن بجانب مقابل (مثل راندن مواشی و دواب وامتعه و غیره) : هر چه در هندوستان پیل مصاف آرای بود پیش کردی و در آوردی بدشت شابهار. (فرخی) -2 چهار چوب پیوست جانب خارجی در یک لتی بهم آوردن دو لنگه در بستن فراز کردن: (لیث)، . . بمسجد آدینه شد و
پی شمردن کسی را. مراقبت اعمال او کردن حساب کاراو را داشتنن: بداد و دهش دل توانگر کیندخ از آزادگی بر سر افسر کنیدخ که فرجام هم روزمان بگذرد زمانه پی ماهی بشمرد. (شا. لغ)
پی شمردن کسی را. مراقبت اعمال او کردن حساب کاراو را داشتنن: بداد و دهش دل توانگر کیندخ از آزادگی بر سر افسر کنیدخ که فرجام هم روزمان بگذرد زمانه پی ماهی بشمرد. (شا. لغ)